جادوی بی اثر پر كن پیاله را
كین آب آتشین دیری ست ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها كه در پی هم می شوند تهی ، دریای آتش است كه ریزم به كام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
من با سمند سركش و جادویی شراب ، تا بی كران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم ، تا مرز اندیشه های مرگ و زندگی
تا كوچه باغ خاطره های گریز پا ، تا شهر یادها...
دیگر شراب هم جز تا كنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق ، از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز كن به دشت غم انگیز عمر من ، آنجا ببر مرا كه شرابم نمی برد...
آن بی ستاره ام كه عقابم نمی برد
در راه زندگی ، با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این كه ناله می كشم از دل كه : آب... آب...
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر كن پیاله را...
استاد زنده یاد فریدون مشیری
دلتنگی های:
هانیه،
|